فرهنگ / شناسه خبر: 20566 / تاریخ انتشار : 1396/8/29 12:14
|

مکثی کوتاه در جهان شعر منوچهر آتشی

شخصیت های شعرهای آتشی، سرنوشتی منحصر به فرد داشته اند و بدون تردید آتشی از تراژدی یونان نیز بهره برده بود، چرا که در اغلب شخصیت هاش دورنمایی از سرنوشت «پرومته» و «سیزیف» پیداست...

بوشهری هاپریا عباسی

شاعر باید امکان دوباره دیدن جهان را فراهم کند، آن چنان که «تی. اس. الیوت»، «پابلو نرودا»، «شارل بودلر» یا «استفان مالارمه» و دیگران ... هرکدام از آن ها این چنین کردند. آنان به ارتقاء واژگان در شعر های خود اهمیت می دادند تا جادوی پنهان را از درون زبان بیرون بکشند؛ تا جهانِ سرشار از سمبول های پیچیده و اساطیر مرموز وارد بازی های وردگونه شوند. شاعرانی که طی دوران جوانی عصیان می آموزند، در دوران کمال کوشش می کنند این عصیان را در اوج اشعار خود جای دهند تا دوران مفلوک به زبان تازه ای تفهیم شود.

دوران مفلوک زمانه منوچهرآتشی، بنا بر زندگی نامه خود نوشت او، دورانی تاریک، پردغدغه و سرشار از ماجراهای گوناگون بود. با این قطعه شعر می توان تمامی یک اندوه عمیق را در آن مشاهده کرد:

«من در سفر زاده شدم

درکوچ طایفه های خزان زده آدم ها

در بغض عاطفه های وحشی و تاریک

و هنگامی که سایه خشمگین مردان ستیزه جو

برنجوای مبهم درّه ها یورش می بُرد

من دررؤیای کم رنگم

زنبور طلایی ستاره ای را دنبال می کردم.»

شگفتی این روزگار در جان او عصیانی می نشاند که بعدها اندک اندک در تمام شعرهایش ریشه می دواند. مکان در شعرهایش بهانه ای می شود تا تراژدی شعر در همان مسیر رشد کند. در روستای «دهرود» (از بلوک پشت کوه دشتستان) زاده می شود. سال های شور بختگی که به قولی «سال سفیدو»، یعنی سال قحط نام گرفته بود.

در چنین بستر وهم آلودی او درمیان جیغ کرکس ها و هجوم «زردپوشان» رضاخانی درد را کشف می کند. اگر بگوییم در چنین مسیری شخصیت های تراژیک او زاده می شوند، بی راه نگفته ایم، که نمونه اش تلاءلو ی شعر حماسی «ظهور» است که از میان آن شخصیتی کاریزماتیک و یگانه بیرون می زند : «عبدوی جط.»

عبدوی جط درد عشیره اش را بیرق می کند و برشانه اسب تکیه می دهد. اسب او نیز مانند تمام اسب هایی که در شاهنامه فردوسی ماندگار شده اند و شیهه کشیده اند، استوار بر پهنای دشت تفتیده جنوب پابرجا می مانَد. آتشی تراژدی را از دل بخار و شرجی جنوب به گونه ای دیگر بازسازی می کند تا جهان جدیدی بنا کند.

شخصیت های شعرهای آتشی، سرنوشتی منحصر به فرد داشته اند و بدون تردید آتشی از تراژدی یونان نیز بهره برده بود، چرا که در اغلب شخصیت هاش دورنمایی از سرنوشت «پرومته» و «سیزیف» پیداست. به همین جهت به علت تعلق خاطر او به نشانه های بصری، شعرهایش ترکیبی از تصویر و واژگان بود. گاهی واژگان دنیای بصری اش را تعریف می کرد و گاهی دنیای بصری قدرت واژگان وارد جاذبه های فرمیک می کرد. شخصیت های او در شعرهایش پُرتوان و یاغی اند؛ که ثمره آن جدال با «هستی» است: «باز، آن غریب مغرور / در این غروب پُرغوغا / با اسب درخیابان پُرهیاهوی شهر / پیدا شد /... / اسبش به بوی خصمی نامریی / سم کوبید / و سوی یال افشان تندیس؟ شیهه کشید

این غریبه نیز بی شباهت به عبدوی جط نیست، به درون شهر می آید تا نظم تصنعی را بر هم ریزد، از چراغ قرمز می گذرد، تا بهانه ای باشد به آن چه که «بی عدالتی» اجتماعی

است. قانون شکنی او نمادی است از آن چه که آزارش می دهد. از این رو شعرهایش در هر زمانه ای طراوت و شادابی خودش را تکرار می کند. هدف اصلی شاعر نشان دادن کارکرد ذهن در تعالی بخشیدن به روح شعر است.

شعر وقتی که جوانه می زند در خود رازی پنهان دارد؛ این راز زندگی را وارد بازی های زیبایی شناسی می کند و تحول زبان را به نمایش می گذارد. در ادبیات کلاسیک یونان باستان، روایت، ذات ناشناخته تراژدی را به تقدیر گره می زند، آن چه که هومر، شاعر حماسی پرداز یونان در «اُدیسه» و «ایلیاد» کرد. همیشه در مسیر چنین قهرمان هایی که در نهادشان

«خدایگان ستیزی» است، بختی مرگبار کمین کرده است. بدین جهت تخیل بصری آتشی سرشار از رخدادهایی است که مجال می دهد تا تراژدی دیده شود. زمانی که ده تیر نارفیقان عبدوی جط را از فراز اسب به زمین می کشد، عبدو به سخن در می آید، که صدایش روایتی از درون است. در تمام لحظاتی که او دارد به سمت مرگ می رود، صدایش به داستان پردازی می ماند که می خواهد یک خواب هولناک را در انسان بیدار کند. آتشی در دراماتیزه کردن وقایع جنوب، ذهنی خلاق داشت که می توانست سرسخت ترین روایت ها را دراماتیزه کند.

شاعر به امر موسیقی در نهاد شعر، تبحّر خاصی دارد. محال است که شعری از او را بخوانید که موسیقی نقش اساسی نداشته باشد. آتشی در این باره از درازگویی پرهیز می کند تا با حضور واژگان «موسیقی بیرونی» و «موسیقی درونی» را با یک تناسب علمی، شنیداری نماید. چون موضوع به فراخور جغرافیا پرورش می یابد، گزینش واژگان بومی به تناسب اندام شعر، رویکردی مدرنیته پیدا می کند. شعر ظهور دارای دو نوع موسیقی است: موسیقی بیرونی و موسیقی درونی. در موسیقی بیرونیِ شعرِ ظهور بو، رنگ و صدا در مجالی جادویی موزیک متن شعر را مهیّا می سازد و این موسیقی بیرونی بوی درختان گزّ، بوی ماسه های داغ، بوی ابرهای

خیس پراکنده و بوی خون از تنگچین شالِ عبدو، زمینه ساز یک هارمونی پیچیده فراگیر و همگانی می شود.

در موسیقی درونی این شعر، با سنجش هرواژه ای که تکیه برعصبیّت و ضرب آهنگ درونی واژه دارد، کارکرد موسیقی آغاز می شود.

شعرهای آتشی قادر است در هر زمانه ای به شکل «زمان حال» خوانده شود. شعرهایش برای روزگار گذشته سروده نشده که همچنان کهنه به نظر برسد، بلکه هرچه وجود دارد متعلق به زمان حال و آینده است.

کلیدواژه

منوچهر آتشی

پریا عباسی

شعر

ارسال نظرات

captcha
کلینک زیبایی
نمایشگاه  پتروشیمی