جامعه / شناسه خبر: 20649 / تاریخ انتشار : 1396/12/18 13:26
|
گزارشی تلخ از محله‌ای فقیر نیشین در دل گرانترین نقطه شهر بوشهر؛

درهمین نزدیکی

مردم آفتابی بوشهر در همان سال های خون و قیام آغوش باز کرده و خاکشان را با مردمی که چاره ای جز کوچ از دیار جنگ زده نداشتند، قسمت کردند. اگر آن روز بوشهر نسبت به مردم مهاجر و جنگ زده مهربان بود و رحیم..

بوشهری ها /

 

سودابه زیارتی-کیوان حیدری: جنگ، آوارگی ، فقر و در به دری، مردم خوزستان را سی سال پیش آواره جاده ها کرد. مردمی که خانه و کاشانه و دارو ندارشان و مهم تر از همه وطنشان را ترک کردند و با داغی بر جگر محکوم به کوچ اجباری از دیار خون و گلوله شدند. عده زیادی از مهاجران بوشهر را مقصد این کوچ اجباری انتخاب کردند. بوشهر از جنس خودشان بود؛ آب، نخل و لنج و دل های گرم و مهمان نواز نقطه اشتراکی بود که مردم جنگ زدة خوزستان به ویژه آبادان و خرمشهر را راهی بوشهر کرد.

مردم آفتابی بوشهر در همان سال های خون و قیام آغوش باز کرده و خاکشان را با مردمی که چاره ای جز کوچ از دیار جنگ زده نداشتند، قسمت کردند.

شاید بیش از این گفتن از حال کسانی که آن زمان با دست خالی و دل داغ دار مجبور به ترک وطنشان شدند، اطاله کلامی باشد که موضوع گزارش امروز ماست. اگر آن روز بوشهر نسبت به مردم مهاجر و جنگ زده خوزستانی مهربان و رحیم بود اما روی نامهربان برخی از مسئولانِ امروز، رو به روی این مردم قرار گرفته است:

 

  محله ای خاکستری در دل «حاج نجف»

شاید شما هم هنگام عبور از کوچه های «حاج نجف»، متوجه خانه هایی شده باشید که از جنس خانه ها و آپارتمان های دیگر نیست. خانه هایی که حتی شبیه بافت فرسوده و تاریخی بوشهر هم نیستند. این جا مصداق بارز محرومیت است از امکانات شهری و شهرنشینی، از وضعیت نامناسب سیستم فاضلاب، نور و روشناییِ دو یا سه کوچه این محله کوچک تا خانه هایی با سقف چوبی یا ایرانیتی، زندگی در کنار موش، پشه و حیوانات مزاحم، بوی ناخوشایند آب های سطحی و کوچه های خاکی، تنها بخش کوچکی از مشکلات مردم این محل است؛ مردمی که در چند قدمیِشان، زندگی رنگ و بوی دیگری دارد. این محله خاکستری در دل انبوهی از آپارتمان های لوکس، گران و شیک «حاج نجف» مثال بارزی از تبعیض و نابرابری و عدالت اجتماعی است.

 

  کودکیِ میان فاضلاب

اینجا روایت متفاوتی از درد را به چشم می بینید. دردی به عظمت شکاف طبقاتی که اینجا گستردگی این شکاف به وسعت دردهای مردمش بغض دارد.  اینجا فقط ردی از نام کوچه را می توان دید. ردی که در میان فاضلاب بالا آمده در حال محو شدن است. زنی میانسال که درد آوارگی همچنان بر چهره اش سنگینی می کند، دست مارا گرفته و به میان کوچه می برد. می گوید از چه چیز می خواهید بنویسید؟ از این محله؟ از این کوچه؟ از این عمارت؟ از این هایی که هیچکدامشان دیگر نای نفس کشیدن ندارند؟ صدای اعتراضش بلندتر می شود. می گوید: « این فاضلاب را  ببینید! باران که می آید این لامصب بالا آمده و مهمان حیاط هایمان می شود! این بچه ها اگر می خواهند مدرسه بروند باید تا زانو در فاضلاب گام نهاده و خود را به مدرسه برسانند.  بزرگترها که دیگر جای خود..... وقتی هم باران نیست چندان تفاوتی نکرده و این فاضلابِ بدپیله شرش را کم نمی کند... این کودکان ما که طعم نداری را خیلی زود می چشند ؛ تنها تفریحشان همین کوچه های باریکی است که در میان فاضلاب مدفون شده اند... مگر می شود به آنها گفت بازی نکنید؟ کودکی نکنید؟ آنها دلخوشیشان همین کنار هم بودن است. اما صد حیف که در میان کوهی از فاضلاب کنار هم بودن را هر روز جشن می گیرند و صد افسوس که دستانشان تا آرنج در میان بازی های روزانه شان غرق در آشغال های تنفر برانگیز این فاضلاب می شود. اما چه می شود کرد؟ وقتی از آنها همه چیز گرفته شده، انصاف است کودکی کردن را هم به جرم حضورِ فاضلاب از آنها بگیریم؟.... از جانب من بنویسید ما کودکانمان در میان فاضلاب بزرگ شدند.....»

 

   برای زندگیکردن نیاز داشتیم که این خانه ها را نوسازی کنیم

آری! اینجا محله «حاج نجف» در بندر بوشهر است. جایی که به گفته خود مردم شهر، جزء محلات اعیاننشین بوشهر محسوب می شود. همان محلی که اوایل دهه شصت از طرف «بنیاد امور مهاجرین جنگ تحمیلی» برای اسکان مردم آسیب دیده از جنگ تحمیلی انتخاب شد.

در همان سال ها پس از ساخت واحد های مسکونی توسط این بنیاد، حدود شصت تا هفتاد خانوار در آنجا اسکان یافتند و مهاجران، خسته از جنگ و آوارگی زندگی را در غربتی که حالا می رفت تا وطن دومشان شود، آغاز کردند.

این بنیاد در سال 1360 از طرف رئیس جمهور وقت، شهید رجایی تاسیس شد و از جمله مسئولیت هایی که در آن زمان به این بنیاد محوّل شد طبق اساسنامه عبارت بود از: برنامههای رفاهی: شامل پرداخت مستمری، کمک به آوارگان تحت پوشش امور اجتماعی، حمایت اقتصادی از طلاب و دانشجویان آوارهی جنگی، برنامهی اسکان: شامل پرداخت اجاره بها، هزینهی تعمیرات مجتمعها و شهرکها و خوابگاههای مهاجران جنگی و احداث خانه برای آنها در استانهای جنگزده، برنامهی تعلیم و تربیت: شامل رسیدگی به امور آموزشی آوارگان و جنگزدگان، برنامهی هنری: شامل حفظ و توسعهی فرهنگ اسلامی در میان جنگزدگان، برنامهی بهداشتی: شامل سرپرستی مهاجران معلول و سالمند، کودکان بیسرپرست، خرید لوازم بهداشتی، اعزام بیماران مهاجر به بیمارستانهای داخل و یا خارج از کشور و اشتغالزایی و کاریابی: شامل سازماندهی و بهبود شرایط زندگی مهاجران جنگ تحمیلی از طریق فراهم کردن شغل مناسب برای آنان.

طی این سال ها و به ویژه پس از پایان جنگ برخی از آن ها که در خوزستان خانه و زمین داشتند به وطن خود بازگشتند و برخی همین جا ماندگار شدند. مرور زمان خانه ها را خسته و فرسوده کرده و ساکنان آن مجبور شدند برای جلوگیری از تخریب، هزینه کرده و خانه ها را نوسازی کنند. برخی از خانه ها نیز در این سال ها خرید و فروش شده اند. ساکنان محله خاکستری «حاج نجف» می گویند: «ما برای زندگی کردن نیاز داشتیم که این خانه ها را نوسازی کنیم. سقف خانه ها داشت روی سرمان خراب میشد و دیوارها در حال فروریختن بود. باید تعمیر می شدند. ما کلی اینجا خرج و هزینه کردیم. همان اوایل جنگ بنیاد این خانه ها را برای ما ساخت و ما هنوز کارت بنیاد را داریم. حالا این زمین ها صاحب پیدا کرده اند و از دادگاه مرتب برای ما احضاریه می آید و می خواهند که ما از اینجا برویم و خانه ها را تخلیه کنیم. کجا برویم؟ شما بگویید ما باید کجا برویم؟ تمام زندگی ما اینجاست. همان اوایل جنگ به ما گفتند این خانه ها مال شماست و برای شما ساختیم. اما الان می گویند بروید عالیشهر. می گویند آنجا به شما خانه می دهیم و قسط بندی می کنیم. خدا را خوش می آید که ما اینقدر اینجا هزینه کردیم، دوباره هم پول بدهیم؟ از کجا بیاوریم؟ ما اگر پول داشتیم که در این محله ای که می بینید زندگی نمی کردیم.»

 

  زیستن میان موش های شهر

حدود هفتاد خانوار اینجا در حال نفس کشیدن هستند.... نفس هایی که ظاهرا دیگر به شماره افتاده است... خودشان می گویند اما در این نوع زندگی تنها نیستند و دائم مهمانانی دارند... مهمانانی  از جنس موزی ترین موجوداتی که به ذهنتان می رسد...مهمانانی همچون موش و مار.... بله درست می خوانید! اینجا به نوعی محل زندگی موش های شهر است.... البته اگر خیال می کنید به کار بردن ترکیب موش های شهر کمی بزرگنمایی است، باید بگوییم سخت در اشتباه هستید و آنچه ما به چشم دیدیدم و به گوش شنیدیم، حضور روزانه حداقل چند موش در این خانه هاست... موش هایی که وقتی اهالی راهشان را از زمین بستند دوری را تاب نیاورده و خود را با خوردن پشم شیشه ها به زور از سقف به خانه ها رساندند.... اهالی اما می گویند دیگر حضورشان عادی شده و کسی حال و حوصله کشتنشان را ندارد. گویی که به یک زندگی مسالمت آمیز تن داده اند...

موش ها اما تنها مهمانان و همزیستان این مردم نیستند.... گونه ای دیگر نیز گاها سری به این محله می زنند...مارها این گونه دیگرند... پیرمردی که سر و صدای حضور ما او را از خواب قیلوله اش گرفته دم درب می آید و پس از سر و گوشی آب دادن رو به ما می گوید: «مار برادر .... بگو مار هم هست ... خودم دیشب یکی را گرفتم... نامرد رفته بود زیر ایرانیت ها قایم شده بود که با چوب زدمش... توی یک سال گذشته 10، 15 تا مار گرفتم و سوزوندمشون... بعضیاشون سمی هستن و خطرناک... یکیشون پارسال نزدیک بود یه بچه 5 ساله رو نیش بزنه که به موقع رسیدیم.... مار و موش اینجا فراوونه...موش ها که البته نه اندازه موش بلکه شکل گربه شدن... البته ما میگیم، شما هم می نویسین اما کسی دلش به حال ما نمی سوزه... مگه یکی دو ساله اینجوریه...هزارتا مسئول اومدن و رفتن ولی فقط به تعداد موش و مارهای عمارت اضافه شده... »

 

  اینجا سقفشان آسمان است

وارد خانه ها که می شوی بغض مجال بیشتری برای خودنمایی پیدا می کند... اینجا یک اتاق کوچک است... اینجا اتاقیست که در ندارد .... اینجا نقشِ در را پتو بازی می کند.... اینجا اما پتویی نیست که شب ها گرمت کند...اینجا نقش پتو را لباس هایی کهنه ایفا می کند...

اینجا یک اتاق کوچک است... اینجا پنجره ندارد... اینجا نقش پنجره را تکه چوبی ایفا می کند ... اینجا اما تکه چوبی برای سقف وجود ندارد.....

اینجا سقف خانه است.... اینجا بلوکی برای سقف وجود ندارد....اینجا ایرانیت ها سعی می کنند جای سقف را بگیرند.... اینجا سقف ها بود و نبودشان فرقی ندارد..... اینجا آسمان نقش سقف را ایفا می کند....

در خانه ای دیگر اما وضع کمی بهتر بود... بهتر نه اینکه همه چیز قابل تحمل بود! بهتر از این منظر که از آن اتاق مخروبه وضع رو به راه تر بود.... زن خانه وقتی داشتیم سقف را نگاه می کردیم، رو به ما کرد و گفت: «این سقف ها زمستان و تابستان را برایمان زهر کرده است. در تابستان خانه ها آنقدر گرم می شود که هیچ کولری جواب نمی دهد و نمی تواند هوا را خنک کند... از این سمت هم این گرما آنقدر به کولرها فشار می آورند که دست آخر می سوزند...پارسال کولر چندتا از همسایه ها سوخت و خیلی هایشان توان خرید کولر دوباره نداشتند و کل تابستان را با گرمای سر کردند... بیچاره بچه ها چقدر اذیت شدند.... زمستان هم البته وضع به همین بدی است...سقف ها چون ایرانیت است، اکثرا با اولین باران شروع به چکه کردن کرده و آب به داخل خانه های می آید و کل زندگی را خیس می کند... در کل این سقف ها بود و نبودشان چندان فرقی ندارد آن هم وقتی که چند وقتی است محل زندگی موش ها شده اند....

 

  رای ما حرامشان باشد

ساکنان این محله خاکستری خسته تر از آنند که رنج و بغض های در گلو ماندهشان در این گزارش بگنجد. آن ها رنجیده اند. رنجیده از مسئولانی که آمدند، دیدند، قول دادند، رفتند اما کاری نکردند. میگویند خیلی ها آمدند اما فقط زمان انتخابات آمدند تا رای جمع کنند. ما از کاندیداهای شورا گله داریم. آن ها فقط ما را شبیه برگه های رای می دیدند. هوادارانشان شب های قبل از انتخابات و زمان تبلیغات می آمدند. خودشان هم می آمدند و مشکلات ما را می دیدند و قول می دادند، قسم می خوردند اگر ما به آن ها رای دادیم و انتخاب شدند، مشکلات ما را حل می کنند اما الان حتی درب اتاقشان را در شورا به روی ما می بندند.

می گویند: رای ما حرام همه کسانی باشند که قول دادند و کاری برایمان نکردند. می گویند: هیچکدام از اعضای کنونی شورا و شورای قبل نمی آیند. انگار اینجا جزء بوشهر نیست. ما در همین شهر زندگی می کنیم و خانه های ما در محدوده نقشه همین شهر است. تنها کسی که یکبار به این جا آمد آقای میگلی نژاد بود. اما او هم کاری نکرد. حتی وزیران و مسئولانی که از تهران می آیند را به اینجا نمی آورند که وضعیت ما را ببینند.

 

  تاوان جنگ !

بی شک وقتی تن به زندگی در میان موش و مار و فاضلاب می دهی، فقر عنصر اصلی این انتخاب است. فقری که البته واژه اش دیگر آن تاثیر سابق را ندارد و بعضا برای بسیاری تکراری شده است. اما اینجا و درست در میان یکی از گرانترین محلات شهر، محله ای است که مردمش فقر را هر روز جرعه جرعه سر کشیده و می نوشند. محله ای خاکستری که ساکنانش اغلب مردمی جنگ زده و یا آسیب دیده از جنگی هستند که حالا نزدیک به دو دهه از پایانش می گذرد و این ها درست در هیاهوی رفت و آمدهای روزمره من و شما هر لحظه تاوانی سنگین بابت آن می دهند. تاوانی به وسعت فقری مثال زدنی که برای روشن شدن عمق فاجعه چند تصویر از آن را پیش روی شما قرار می دهیم تا بلکه بیش از پیش بتوانید درد این مردم را لمس کنید.

« کودکم جایی برای درس خواندن ندارد... خانه آنقدر کوچک است که آن شب برای امتحانش مجبور شد کتابش را بردارد و به حمام برود! همان درس خواندن در حمام هم باعث شد تا یک هفته ار سرماخوردگی درس و مشقش عقب بیفتد...»

«راستش ما مهمان دعوت نمی کنیم... یعنی کلا بیخیال مهمانی رفتن شده ایم... رویمان نمی شود کسی را بیاوریم اینجا... نمی رویم که کسی هم نیاید... »

« بچه های ما کمی که بزرگتر می شوند و مسائل را تشخیص می دهند، رفت و آمدشان را به خانه به صورت مخفیانه انجام می دهند! خیلی هایشان رویشان نمی شود بگویند اینجا زندگی می کنند و خیلی آرام بعد زا تعطیلی مدرسه راه خود را جدا کرده و آنقدر کوچه پس کوچه می کنند تا یک وقتی همکلاسی هایشان نبینند کجا زندگی می کنند.»

«ما اینجا زندگی نمی کنیم! ما در کثافت غلط می زنیم... نه می توانیم اینجا را درست کنیم و نه پولی داریم که جایی برویم.... 35 سال از جنگ گذشته و ما هنوز آواره جنگیم... ما همیشه هم زخم خورده جنگ می مانیم... بنویس از طرف من لعنت به جنگ....»

 

 

کلیدواژه

حاج نجف

بوشهر

فقر

جنگ

ارسال نظرات

captcha
کلینک زیبایی
نمایشگاه  پتروشیمی